کتابخانه

ساخت وبلاگ
کتابخانه

بخش ۱ روح مارلی روی در دفتر شرکت، دو نام اسکروج و مارلی نقش بسته بود. اما مارلی هفت سال پیش مرده بود. با وجود این ،اسکروج اسم مارلی را از روی در دفتر شرکت پاک نکرده بود.حالا پس از گذشتسال ها هنوز هم نام اسکروج و مارلی بر روی دفتر بود و هنوز همه شرکت تجاری او را به این نام می شناختند .البته،گاه گاهی بعضی ها که با نام شرکت اشنا نبودند،به شرکت،اسکروج می گفتند و برخی مارلی ،اما اسکروج به اسم اهمیتی نمی داد و کار هر دو گروه را راه می انداختند. اقای اسکروج مردی سختدل و ثروتمند بود.در واقع قلبش از سنگ بود و ادمی تودار، بی و تنها بود.صورت پیرش از سردی درونش یخ زده بود.چشمانی سرخ و لبانی نازک و کبود داشت .از راه رفتنش هم میشد سردی اش را حس کرد،چون هر جا میرفت،سردی اش را با خود می برد و این باعث شده بود که دفترش حتی در تابستان هم سرد و در روز های کریسمس،سرد تر باشد . هیچ کس در خیابان جلوی اسکروج رانمی گرفت تا به او بگوید : اقای اسکروج عزیز حالت چطوره؟کی به ما سر می زنید؟. حتی گدا ها هم از او پولی نمی خواستند و بچه ها نیز از او نمی پرسیدند:ساعت چند است؟. هیچ مرد یا زنی هم از او نشانی جایی را نمی گرفت.حتی انگار سگ نابینیان هم او را می شناختند، چون وقتی او را می دیدند که نزدیک میشود،به زور صاحبان خود را به درون خانه می کشاندند اما اسکروج به انها اعتنایی نمی کرد چون او این کار را دوست داشت دوست داشت قدم زنان از بین جمعیت بگذرد و مردم از او فاصله بگیرند.

تاريخ پنجشنبه بیست و هفتم آبان ۱۳۹۵سـاعت 11:51 نويسنده SABA (مدیر)♦

دخترای دهه هشتادی...
ما را در سایت دخترای دهه هشتادی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dahe80diaa بازدید : 42 تاريخ : دوشنبه 1 خرداد 1396 ساعت: 19:37